اسلایدر

السلام علیک یا سلطان خراسان

السلام علیک یا سلطان خراسان
کرامات امام هشتم
قالب وبلاگ

 

رویای شیرین شفا

 

 

 

نام شفایافته : خانم ن – ب

 

نوع بیماری : سرطان خون

 

تاریخ شفا : 26/1/1383

 

سن در هنگام شفا : 33 ساله

 

شغل : خانه دار

 

اهل : آبادان – ساکن ماهشهر

 

 

زنگ ساعت یازده بار نواخت و با صدای کشدارش از خواب بیدارم کرد . اما نه ......, شاید این تصور اشتباه من بود که فکرمی کردم , عامل بیداری بی موقعم , صدای کشدار زنگ ساعت بوده است . من بعد از آنی که از خواب بیدار شدم , صدای ناقوس مانند ساعت را شنیدم و تعداد زنگهایش را شمردم ... یک ....دو ... سه ... , .... نه ... ده .... یازده .

بله , درست یازده بار نواخت و من صدای هر یازده زنگ ساعت را بصورت واضح شنیدم و نعداد آن را شمردم . پس زمانیکه ساعت به صدا در آمده بود, من بیدار بودم. آهان...  حالا به خاطر آوردم . من تشنه بودم و عطش بر لبهایم نشسته بود, طلب آب کردم . مردی خوش چهره را دیدم که  از سمت سقاخانه به سویم می آمد و پیاله ای آب در دست داشت . آب را به من تعارف کرد . پیاله را از دستش گرفتم و در چهره اش دقیق شدم . عجیب بود . مرد چهره ای نداشت و صورتش همه نور بود . از فرط عطش , پیاله آب را لاجرعه سر کشیدم و از مرد تشکر کردم . تنها لبخندی زدکه آرامشی در وجودم پدید آورد . مرد رفت و با رفتنش احساسی از  سرما همه وجودم را پر کرد . انگار در رگهایم خونی سرد جریان یافته باشد , بدنم سرد سرد شده بود . از شدت لرز از خواب بیدار شدم و همزمان, ساعت حرم شروع به نواختن کرد . تعداد زنگهایش را  شمردم . یازده بار نواخت . پس ساعت یازده شب بود . نگاهم  را به اطراف چرخاندم . عده ای از دخیل بستگان  حاجتمند و ملتجی , همچنان در خواب بودند و عده ای هم , مشغول نماز و راز و نیاز با خدا و التجا به امام (ع) .

با آنکه نیمی از شب گذشته بود , اما فضای صحن , همچنان زنده و پر ازدحام بود . صدای ذکر و دعایی پر سوز,  پره های گوشم را نوازش می داد . نگاهم را به سمت صدا چرخاندم . همسرم بود که با اشک دعا می خواند .

-        بیداری ؟

من پرسیدم و او نگاه خیسش را به سوی من چرخاند , لحظه ای در نگاهم مکث کرد و سپس پاسخ داد :

-        آره. خواب به چشام نمیاد .

و پرسید :

    - تو چطور ؟ چرا بیداری ؟

-        من .... من خواب عجیبی دیدم .

-        چه خوابی ؟

-        خواب دیدم که تشنه ام . طلب آب کردم . مردی که صورتش نور بود و آستینهای بلندی داشت و قدش آنقدر بلند بود که گویی به آسمان می رسید , به سویم آمد و پیاله ای آب به من داد . در خواب , آب را نوشیدم و حالا که بیدار شده ام , احساس می کنم سیرابم . دیگه بر لبام عطشی نیست . بدنم تب ندارهو, و وجودم را دردی آزار نمیده . انگار آب شفا نوشیده ام .

همسرم خوشحال شد و با همه چهره اش خندید . سپس بی آنکه بخواهد , یک نوع زاری و التماس با شکوه , مثل عجز اشک در چشمانش هویدا شد و آرام گریست . نگاهم را از نگاهش برگرفتم تا آسوده و راحت بگرید و سنگینی دردی را که با بیماری لاعلاجم , سالها در وجودش کاشته بودم , از سینه اش خالی کند . نگاهم را به آسمان دادم و به ستاره ها که نعش خاموش شب را بر دوش می کشیدند و با چشمکهای بی شماره شان , آسمان را به مجمعه ای پر نور مبدل کرده بودند . پس از گذر زمانی به سکوت میان من و او , خنجر صدای بغض آلودش , پهلوی سکوت را درید و نگاه مرا متوجه خود کرد . شوهرم درحالیکه اشکهایش را پاک می کرد , گفت :

-        فکر می کنی که رویای تو ,  رویای صادقانه باشه ؟

با تردید گفتم :

-        امیدوارم .

دستهایش را بالا برد و زیر لب دعایی خواند .سپس به سمت من برگشت و با کلامی پر شتاب گفت :

-        پاشو و نماز بخون . اگه عنایت خدا بر تو نازل شده باشه , باید سجده شکر بجای آوری .

از جا برخاستم و به سمت سقاخانه رفتم تا وضو بگیرم و سر به ستایش و ثنای خداوند , بر خاک بندگی او بنهم . نسیمی که از بالای گلدسته های حرم می وزید , بوی عود و عنبر داشت .

 

                                 ***

اوایل سال 82 بود که احساسی از  ضعف و سستی بر من مستولی شد . به دکتر مراجعه کردم , و او دستور چند  آزمایش داد . پس از آنکه آزمایش ها را انجام دادم و برگه های آنرا به نزدش بردم , لحظات زیادی را در سکوت گذراند و آنگاه , نگاه حیرانش را به من دوخت و خیلی قاطع گفت :

-        باید بستری بشید . البته نه در اینجا  . چون امکانات این بیمارستان برای تشخیص و معالجه بیماری شما  اندکه. باید به اهواز مراجعه کنین  .

در دلم درد و بدبختی را حس کردم . به گلویم عقده شد . توی دلم قورتش دادم و از دکتر پرسیدم :

-        مگر بیماری من چیه ؟

از زیر طاق بست ابروان سیاهش, نگاه محزونی به نگاه نومید من افکند و گفت :

-        هنوز کاملا مشخص نیست . باید آزمایش و بررسی بیشتری صورت بگیره .

سپس قلم را برداشت و نامه ای نوشت و مرا به بیمارستان گلستان اهواز معرفی کرد .

آنشب را تا صبح نخوابیدم و با افکاری مغشوش و در هم دست به گریبان شدم . آنقدر گریستم که چشمانم از شدت درد می سوخت . انگار سیخ داغ توی آن فرو کرده بودند . صبح که دمید , وقتی که خورشید محبت بی دریغش را با انوار طلایی خویش بر سر شهر ریخت , و همهمه یک روز نو , همه کوچه ها و خیابانها را پرکرد , بار و بنه سفر را بسته و با دلی مملو از تشویش و نگرانی , راهی اهواز شده بودیم .در اهواز دوباره مورد چند آزمایش دیگر قرار گرفتم و در نهایت دستور بستری شدن من در بیمارستان گلستان صادر شد .

همسرم وقتی به بالینم آمد , گرفته و ملول می نمود . علتش را جویا شدم , پاسخ درستی نداد .  خستگی را بهانه افسردگی و ملالش خواند و سعی مرد از پرسشهای دوباره من بگریزد . در نگاهش یک جور دلواپسی و هراس می دیدم . اما هر آنچه تلاش کردم که دلیلش را بیابم , نتوانستم .

چند روزی را در بیمارستان سپری کردم , ولی در حالم هیچ تغییری صورت نگرفت . مرا به بیمارستان شفا, نقل مکان دادند , و در آنجا حقیقت تلخی بر من آشکار شد .

از گفتگوی در خلوت و آرام همسرم با دکتر , پی بردم که مبتلا به بیماری لاعلاجی شده ام که نام منحوسش سرطان است .

از دانستن این موضوع ناراحت شدم , ولی خودم را نباختم . می دانستم که خطرناکتر از بیماری , ترس از آن است .

دوسال با درد و غم دست و پنجه نرم کردم . دو سالی که چون یک قرن گذشت . چنان پیر و شکسته و نحیف شده بودم , که خودم را در آینه نشناختم و از دیدن آن چهره لاغر و استخوانی و زرد , متحیر شدم . مرگ بدجوری داشت , چهره کریه اش را نشانم می داد . اما من تصمیم خودم را گرفته بودم .التجا به امامی که ناامیدی در درگاه مقدسش راهی ندارد . شوهرم با شنیدن این خبر , ذوق کرد . گویی که او هم در خلوت خویش,  به این باور و انتخاب رسیده بود .

                          ***

ماه گرد و کامل , از برابر ابرهای تکه تکه و کوچک سان می دید و اتوبوس ما در گذری پر شتاب ازجاده ای سیاه و خیس از باران دوشینه , درختان کنار جاده را , چون خطی کشیده , از جلوی نگاه ما می گذراند . نگاهم را از بیرون کندم و به مسافرانی , که هر کدام با اندیشه ای و خیالی متفاوت و به قصد و نیتی گونه گون, راهی این سفر شده بودند , که من از آن ناآگاه بودم , خیره شدم . اندیشیدم :

-         اگر همه اینا , به خواسته ای و تمنایی راهی سفر شده و طلب شفایی داشته باشند , آه کدام سوزنده تر خواهد بود و امام (ع) , التجای کدامینشان را پاسخ خواهد داد ؟   

از این اندیشه , توفانی از امید و یاس همه زوایای روحم را کاوید . مجموعه ای درهم و برهم از گویه ها و مویه ها شدم :

-        ای خدا , من هنوز خیلی جوونم . هر جوونی آرزو داره . زندگی رو دوست داره و دلش می خواد که به بخشی از هزاران آرزوهایش برسه . این بیماری همه آرزوهای منو تبدیل به یه خواهش و التماس کرده , و اون شفاست . آره , زخم این سینه پریش و پر درد رو , فقط یک مرهم لازمه , اونم عنایت و کرم توست.  پس منو دریاب .

از همانجا رو به سوی مشهد کردم و امام (ع) را واسطه و شفیع گویه هایم با خدا قرار دادم :

-        ای امام (ع) رئوف و مهربان , جز تو, به که التجا کنم ؟ غیر از تو , به که امید ببندم ؟ تو خود بگو چه کنم ؟ جز تو , به که روی بیارم که شفیع میون من و خدا باشه ؟  

شب را تا به صبح با این گویه ها و مویه ها بیدار بودم و حتی پلک هم نزدم . وقتی که صبح می دمید و خورشید بر سر کوهها و تپه های بلند , خودش را نشان می داد . من از شدت خستگی به خواب رفته بودم .

                               ***

چشمم که به حرم افتاد , و به گنبد طلایی و گلدسته های بلندش , پر از شعف و شادمانی شدم . بی تامل به زیارت شتافتم و پشت پنجره فولاد نشستم و دلم را به امید عنایت و شفایش , به ضریح گره زدم . تا شب به انتظار نشستم و از ته دل گریستم . وقتی تاریکی بر بام شهر فرو می ریخت و بر دیوارها و شاخه های درختان سر می خورد و از حضور سیاهش همه جا را ظلمت فرا می گرفت ,  خستگی نیز در نگاه گریانم نشست و پلکهایم را روی هم نشاند . چه مدت زمانی در خواب بودم ؟ نمی دانم . اما رویایی عجیب مرا از خواب بیدار کرد . رویای شیرین شفا .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: کرامات امام رضا(ع)
[ جمعه 7 آبان 1395 ] [ 16:33 ] [ مریم محمدی ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.... السلام علیک یا سلطان خراسان... آن دل كه به ياد تو نباشد، دل نيست قلبى كه به عشقت نتپد جز گِل نيست آن كس كه ندارد به سر كوى توراه، از زندگى بى ثمرش حاصل نيست.. یا امام رضا مددی......................
نويسندگان
لینک های مفید
لینک های مفید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:






حذف لینک مخفی ما حرام بوده و عواقب اخروی خواهد داشت

 السلام علیک یا سلطان خراسان

http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1392/3/23/1213017_607.mp3&autostart=1&autoreplay=0&showtime=1&volume=70&volumecolor=0xD4D40D&equalizercolor=0x000000&theme=violet" />

❊✺ (کد صوتی ولادت امام رضا(ع ✺❊

ذکر روزهای هفته
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

کد تقویم

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج